زهیر باقری نوعپرست
یوجین ناگاساوا در
یکی از فصلهای کتابی[1] در
رابطه با مسئلۀ شر، به طرح ایدهی «مسئلۀ شر برای خداناباوران» پرداخته است. شاید
بهتر بود نویسنده این فصل کتاب را «مسئلۀ شر برای ریچارد داوکینز» مینامید چرا که
خداناباوری مدنظر ناگاساوا، تنها باور به عدم وجود خداوند نیست و مفروضات دیگری
نیز دارد که خداناباوران نه ضرورتاً باید بدانها باور داشته باشند و نه در دنیای
واقع همۀ خداباوران به این مفروضات پایبند هستند.
مفروض اصلی یوجین
ناگاساوا این است که اکثر خداناباوران «خوشبینی وجودی» دارند و تلاش دارد نشان
دهد که خوشبینی وجودی و خداناباوری با هم قابل جمع نیستند. منظور او از خوشبینی
وجودی این است که جهان در کل جای خوبی است و ما باید خوشحال و سپاسگزار باشیم. اما
ناگاساوا مشخص نمیکند چند خداناباور، از میان خداناباوران زندۀ فعلی و
خداناباورانی که مردهاند، را بررسی کرده و بر اساس کدام آمار به این نتیجه رسیده
است که اکثر خداناباوران «خوشبینی وجودی» دارند. او تنها به ذکر نامی از دیوید
بناتار بهعنوان خداناباوری «بسیار بدبین و هیچانگار» بسنده میکند و سپس ادعا میکند
که اکثر خداناباوران خوشبینی وجودی دارند. ما هم دراینجا ادعا میکنیم اکثراً
خداناباوران، جهان را جایی در کل خوب نمیدانند و دلیلی برای خوشحالی و سپاسگزاری
نمییابند. این ادعا و ادعای ناگاساوا پس از سرشماری از خداناباوران زنده و مرده
قابل بررسی خواهند بود و در صورتی که بیش از 50 درصد خداناباوران خوشبینی وجودی
داشتند ما نیز بطلان باور خود را خواهیم پذیرفت. اما اینکه ناگاساوا چند خداناباور
را میشناسد و در میان آن خداناباوران چندنفر از آنها خوشبینی وجودی دارند و چند
نفر بدبینی وجودی، برای ما هیچ اهمیتی ندارد. حتی اینکه خداناباوران در واقع خوشبینی
وجودی دارند یا ندارند نیز برای بحث فلسفی اهمیت چندانی ندارد و میتواند مورد
توجه جامعهشناسان و روانشناسان و دیگر عالمان علوم انسانی باشد. آنچه برای ما در
بحث فلسفی اهمیت دارد این است که آیا خداناباوری و خوشبینی وجودی تفکیک ناپذیر
هستند یا خیر، و دوم اینکه اگر تفکیکناپذیرند آیا شخصی که هم خداناباور است و هم
خوشبینی وجودی دارد دچار تناقض است؟ اما تعریف ناگاساوا از «خوشبینی وجودی» نیز
تعریف غریبی است و بعید است فیلسوفی را بیابید که همچون یک سخنران انگیزشی به شما
بگوید «جهان در کل جای خوبی است و باید خوشحال و سپاسگزار باشید». تعریف او از خوشبینی
وجودی در واقع معطوف به نقل قولی است که وی از ریچارد داوکینز و کریستینا میآورد.
یکی از نقل قولهایی که از داوکینز میآورد بدین قرار است:
وقتی
دراز میکشم و در یک شب روشن به راه شیری نگاه میکنم و مسافتهای وسیع فضا را میبینم
و به این میاندیشم که اینها اختلافات گستردهای نیز در زمان دارند، زمانی که من
به گراند کانیون نگاه میکنم و میبینم
که لایهها در طول دورههایی که ذهن انسان نمیتواند درک کند، به پایین، پایین و
پایین میرود، من کاملاً مشحون از احساس تقریباً پرستش میشوم… این نوعی احساس
ستایش مطلق و صریحی است از اینکه من زنده هستم تا این شگفتیها را درک کنم. وقتی
میکروسکوپ را نگاه میکنم، همان احساس به من دست میدهد: من سپاسگزار و قدردانم از
اینکه که زنده هستم تا این شگفتیها را درک کنم. (داوکینز ۲۰۰۹)
این
سخن داوکینز است که ممکن است بسیاری از خداناباوران با جزئیات آن یا کلیت
آن مخالف باشند. اما از «باور به عدم وجود خداوند» که همان خداناباوری است، نمیتوان
نه «خوشبینی وجودی» و نه «بدبینی وجودی» را استخراج کرد. در واقع «خداناباوری» به
عنوان یک مفهوم نحیفتر از آن است که بتوان از آن موضعی وجودی استخراج کرد. اگر
باور داشته باشید که جهان خدایی ندارد، دیگر باورهای شما در مورد طبیعت، انسانها،
جامعه، تاریخ و جغرافیای خود و همچنین مقام، منزلت، پولمندی و جایگاه شما و عوامل
دیگر تعیین خواهند کرد که آیا جهان برای شما در کل جای خوبی است یا نیست. سخن گفتن
از اینکه «جهان در کل جای خوبی است» تظاهر به سخن گفتن از ناکجا است، در حالی که
وقتی داوکینز یا سوئینبرن یا مردی جنگزده یا مردی که اسیر گرفته شده است چنین
سخنانی را بگویند یا خلاف آنها را بگویند آنگاه میتوانیم دریابیم که منظور آنها
از «جهان در کل جای خوبی است» به چه معناست. ناگاساوا مدعی است که ادعای خوشبینی
وجودی که توسط برخی نیز ابراز شده است نه معطوف به زندگی شخصی آنها که معطوف به
کلیت جهان است. باید گفت اساس این ادعا آنقدری دقیق نیست که بتوان آن را فهمید.
مادامی که ابراز نشود که «جهان جای خوبی است» به عنوان یک کلیت چگونه ابراز میشود
و چگونه قابل ارزیابی است، کلیت این بحث را باید ملغی کرد. اما اگر بخواهیم به صرف
ادعای داوکینز که بالاتر نقل شده بپردازیم باید بگوییم که او به عنوان یک دانشمند
که علاقمند به جهان طبیعی است در حال ابراز شگفتی است و خوشحال است که زنده است و
میتواند این واقعیتها را کشف کند و یا از وجود آنها آگاه شود. اما چرا ناگاساوا
فکر میکند این ادعای داوکینز در مورد کلیت جهان است و نه یک موضع شخصی از جانب
داوکینز؟ شاید برای من ستارهها در آسمان شبیه یک مشت سوارخ بدقواره و یادآور یک
طراحی ضعیف باشد و شاید گراند کانیون مرا یاد سرگینهای شتر روی هم انباشه شده
بیندازد و در مواجهه با چنین پدیدههایی سریعاً چشمان خود را ببندم و آنجا را ترک
کنم. در حالتی متعادلتر، شاید ستارهها در آسمان برای من جذابیتی نداشته باشند و
گراند کانیون یک مشت گرد و خاک کسالتآور باشد.
اما
آیا ما باید از اینکه وجود داریم خوشحال باشیم؟ باز هم باید گفت طرح چنین پرسش کلیای
چندان کمکی به ما نمیکند. هر یک از ما با توجه به جزئیات زندگی خودمان میتوانیم
بگوییم که آیا زندگی هر کدام از ما به قدری خوب هست که ارزش زیستن داشته باشد یا
آنقدر بد است که باید عطایش را به لقایش بخشید. ریچارد داوکینز با توجه به موقعیتی
که در زندگی خود دارد، علایقی که دارد و بسیاری دیگر از جزئیات زندگیاش خوشحال
است که وجود دارد و میتواند میکروسکوپ خود را به کار بگیرد و ظرایفی را مشاهده
کند. اما نمیتوان گفت همۀ انسانها باید از مشاهدۀ ظرایفی در میکروسکوپ چنان شاد
باشند که زندگی را به مرگ ترجیح دهند. گذشته از این، زندگی آدمی همواره به یک شکل
نیست. هیچ انسانی همواره حس نمیکند جهان جای خوبی است و باید سپاسگزار بود و یا
همواره حس نمیکند جهان جای بدی است و کاش زودتر بمیرم و یا خود را بکشم و خلاص
شوم. حتی انسانهایی که بتوان گفت اغلب شادند یا غمگین هم بالا پایینهایی را تجربه
میکنند. یک روز که روز خوبی است پشت میکروسکوپ چیزی میبینید و خوشحال میشوید و
میگویید چقدر دنیای خوبی است و چه خوشحالم که هستم و اینها را میبینم و یک روز
که روز بدی است ممکن است میکروسکوپ را به مثابۀ ابزاری مسخره روی زمین پرتاب کنید.
آیا باید ریچارد داوکینز یا هر فرد دیگری را در هر یک از این بالا پایین شدنهای
خلقی بازخواست متافیزیکی کنیم و بگوییم چگونه ممکن است این حست را با باورت به خدا
یا طبیعت جمع کنیم؟ صدالبته که میتوانیم بررسی کنیم هر حالت احساسی بشر با
باورهایش در مورد خدا و طبیعت همخوانی دارد یا ندارد، اما نباید فراموش کنیم که
ابراز «خوشبینی وجودی» یا «بدبینی وجودی» نه تنها به موقعیت شخص و باورهایش، که
حتی به خلق و خوی شخص در هر لحظه و حالت او نیز وابسته است. توجه به این متغیرها،
باور به اینکه «خوشبینی وجودی» وصفی کلی در مورد جهان است را دشوارتر میکند.
تا
اینجا گفتیم که نه آماری در دست است که اکثر خداناباوران خوشبینی وجودی دارند و
نه صرف عدم باور به خدا ما را به ملزم به خوشبینی و یا بدبینی وجودی میکند.
بنابراین برخلاف آنچه ناگاساوا میگوید: «آنچه
در اینجا برای هدفمان حائز اهمیت میباشد اینست که خوشبینی وجودی نه تنها توسط
خداباوران که همچنین توسط خداناباوران هم به طور چمشگیری پذیرفته شده است»، نمیتوان
با دو نقل قول ادعا کرد که خوشبینی وجودی توسط خداناباوران به طور چشمگیری
پذیرفته شده است.
اما مشکل ناگاساوا با خوشبینی
وجودی خداناباوران چیست؟ او میگوید با وجود انتخاب طبیعی به عنوان یک فرایند
بیولوژیک، خوشبینی وجودی مسئلهدار است. ناگاساوا میگوید: «چرا باید گمان کنیم
که جهان سراسر خوب است و همچنین اگر وجود ما اساساً به یک سیستم بیولوژیکیِ خشونت
آمیز، بی رحم و ناعادلانه وابسته باشد، که برای شماری بیرون از حد حیوانات
حِسمند درد و رنج را به ارمغان میآورد، از زنده بودن در چنین جهانی باید شادمان و
قدردان بود؟» و سپس میگوید اگر کسی به فرایند بیولوژیک بیرحم انتخاب طبیعی باور
داشته باشد و همچنان خوشبینی وجودی داشته باشد، خوشبینی وجودی او، «مانند ابراز
خوشحالی و قدردانی از زندگی با صورتکهای خندان میماند در حالیکه همزمان میدانیم
ما روی اجساد افراد و حیوانات حِسمندِ بیشماری ایستادهایم که به طرز دردناک و
زجرآوری جان خود را از دست دادهاند تا ما زنده بمانیم. کمیت و کیفیت بهایی که این
افراد و حیوانات برای بقای ما باید پرداخت کنند بهطرز ناموجهی زیاد بنظر میرسند.»
بنابراین،
اگر شما هم خداناباور باشید و هم خوشبینی وجودی داشته باشید، نقد ناگاساوا متوجه
شماست. اما بگذارید مسئله را با نقدی مشابه در ساحت اجتماعی بررسی کنیم. جوامعی که
ما در آنها زندگی میکنیم دربرگیرندۀ افراد ثروتمند و فقیر است. به تعبیر برخی،
عدالت اقتصادی در جوامع انسانی برقرار نیست. حال فرض کنیم شما در یک خانوادۀ متمول
به دنیا آمدهاید و از ثروت آنها بهره میبرید و در نهایت ارث کلانی نیز به شما میرسد.
آیا شما نمیتوانید قدردان خدا یا خانواده یا شانس و تقدیر خود یا هر عنصر دیگری
باشید که در این خانواده به دنیا آمدید و نه در یک خانوادۀ فقیر یا جنگزده و …؟
ممکن است شما بخواهید بخشی از این قدردانی را با بخشش ثروت خود تکمیل کنید یا ممکن
است به هر روش دیگری این کار را انجام دهید، یا ممکن است اصلاً نخواهید شکرگزار
باشید چرا که مشکل اخلاقی با آن داشته باشید یا کلاً قدرشناس نباشید و…، اما
آنچه مهم است این است که به نظر نمیرسد که چنین امکانی برایتان فراهم نباشد. همانطور
که گفتیم «جهان جای خوبی است»، تنها از یک پرسپکتیو مشخص قابل ارزیابی است. چنین
فردی نیز ممکن است وقتی میگوید «جهان جای خوبی است» در واقع میگوید «جهان برای
من جای خوبی است». ممکن است این خودخواهانه به نظر بیاید، و ما به او بگوییم که
جهان برای تو جای خوبی است اما برای تعداد زیادی جای خوبی نیست. مادامی که او آگاه
باشد که چون او در فلان خانواده به دنیا آمده و به فلان میزان ثروت دسترسی دارد،
جهان برای او جای خوبی است، ولی نه برای همه، چرا که همه از این ثروت برخوردار نیستند،
مشکلی در انسجام باورهایش وجود ندارد. اما اگر بگوید چون من این میزان ثروت دارم
پس جهان برای همه جای خوبی است دچار مشکل در باورهایش است. اما اگر ریچارد داوکینز
ادعا کند که چون او از گراند کانیون و کهکشان و غیره لذت میبرد و حس میکند دنیا
جای خوبی است مشکلی وجود ندارد. اما اگر بخواهد بگوید همۀ انسانها باید شکرگزار
باشند و خوشحال باشند که وجود دارند چون گراند کانیون و کهکشانها وجود دارند، سخن
او قابل اعتنا نیست. برخی انسانها به دلیل شرایط زندگیشان امکان تحسین و یا دقت به
گراند کانیون را ندارند و برخی از انسانها هم ممکن است اصلاً آن را دلیلی برای
خوشحالی از زنده بودن ندانند و در حالتی نادرتر ممکن است برخی وجود گراند کانیون
را دلیلی برای خودکشی برشمارند.
اما
چرا نمیتوانم به عنوان شخصی علاقمند به علم، به فرایند فرگشت با حیرت و تحسین
نگاه کنم و آن را زیبا و یا حتی خوب بپندازم؟ درست است جانداران بسیاری در آن کشته
میشوند و یا رنج میکشند، اما همین فرایند موجب شده انسانهای صاحب عقل و احساس به
وجود بیایند و در نتیجۀ آنها آثار بسیار برجستهای خلق شدهاند. ضمن اینکه فرایند
فرگشت امکان انواع لذتهای موجود را نیز فراهم آورده است. فرایند فرگشت، حقیقتاً
شگفتآور است. شاید ناگاساوا از لذت بردن از مسابقات بوکس هم ناخشنود باشد. بههرحال،
ممکن است من از زیبایی ضربات تایسون لذت ببرم ولی چه کسی میتواند انکار کند که
این لذت تنها در صورتی محقق میشود که رقیبان تایسون متحمل درد و رنج شوند.
اما
در پایان باید گفت اگر بخواهیم به شر چنین اصالتی ببخشیم، احتمالاً باید خداباوری
را منتفی بدانیم. اگر شر سیستماتیک، چنان که از سخنان ناگاساوا بر میآید، وجود
داشته باشد احتمالاً یا خدایی وجود ندارد یا بهتر است خالقی شرور را فرض بگیریم. به
طور مشخص، در مواجهه با مسئلۀ قرینهای شر، ناگاساوا دچار مشکلات بیشتری خواهد شد.
چرا که او باید توضیح دهد که چرا برغم وجود شر سیستماتیک، وجود خداوند محتمل است.
*نقلقولها از فصل
کتاب ناگاساوا و ریچارد داوکینز، از ترجمۀ حمیدرضا یزدانی است که در سایت دین
آنلاین قابل دسترس است.
[1] Trakakis,
N. N. (Ed.). (2018). The Problem of Evil: Eight Views in Dialogue. Oxford University Press.