عشق و مسئلۀ شر

 

شرور آن چیزهایی هستند که ما را می‌رنجانند و موجب تجربۀ درد می‌شوند. وقتی چاقویی تیز سطح پوستمان را می‌برد، یکی از شرور خفیف عالم را تجربه می‌کنیم و هنگامی که میزان برش عمیق‌تر می‌شود، بر شدت این شر این افزوده می‌شود. هنگامی که یکی از دوستان ما می‌میرد، رنج می‌کشیم و یکی از شرور عالم را تجربه می‌کنیم و هنگامی که تمامی آنهایی که دوستشان داریم طی یک نسل‌کشی از میان می‌روند شر عظیمی را تجربه می‌کنیم. با در نظر گرفتن چنین مثالهایی به نظر می‌رسد که برخی تجربه‌ها همواره مصداق شر محسوب می‌شوند و لازم نیست جزئیات بیشتری بدانیم تا تصمیم بگیریم که آنچه روی داده مصداق شر است یا خیر.

شاید بتوان گفت در حالت معمول و یا به طور کلی، برخی از پدیده‌ها فارغ از هر بررسی دیگری شر محسوب می‌شوند. اما به نظر می‌رسد در برخی از انواع رابطه که انسان با دیگر اشخاص دارد، نوع آن رابطه در تعیین مصداق خیر و بودن تجربه‌ها دخیل است. اگر دوستی سخنی مشخص بگوید ممکن است به واسطۀ آنکه دوست ماست، آن سخن لذتبخش‌تر یا دردناک‌تر شود و اگر غریبه‌ای عملی را انجام دهد ممکن است به‌واسطۀ آنکه غریبه است، آن عمل برای ما لذتبخش‌تر یا دردناک‌تر شود. اگر دوست من به من بدی کند، ممکن است بر سبیل جوانمردی رفتار کنم و او را ببخشم و یا به احترام دوستی‌ای که با او دارم آن را نادیده بگیرم و یا به خاطر دوستی‌ای که بین ماست تلاش کنم دریابم ریشه و دلیل این بدی چیست. اما در حالتی دیگر ممکن است، از آنجا که او دوست من است و توقعی که از او دارم بیش از دیگر مردمان است، به خاطر درد و رنجی که بر من هموار ساخته از او به شدت آزرده شوم. اگر غریبه‌ای به من بی‌احترامی کند، ممکن است از آنجا که هیچ توقعی از او ندارم و یا اگر توقعی هم از او دارم نامحترم بودن اوست، به او بی‌توجهی می‌کنم و یا با زوایای خنده‌دار رفتارش خودم را سرگرم می‌کنم. اما شاید از اینکه شخصی بدون اینکه هیچ شناختی از من داشته باشد به خودش اجازه داده گستاخانه‌ در مورد من قضاوت کند، برآشوبم. بررسی‌هایی از این دست نشان می‌دهد که دستکم برخی از درد و رنجها که در روابط بین انسانها تحقق می‌یابد، نوع رابطه و تصورات و حالات اشخاص در آن روابط در تعیین خیر و شر بودن تجربه‌های افراد تعیین کننده هستند.

ممکن است با خود بگوییم تنها بخش محدودی از تجربه‌ها را می‌توان به کمک ماهیت رابطه و حالات و تصورات اشخاص توضیح داد و برخی از تجربه‌ها ماهیتاً شر هستند، فارغ از اینکه چه نوع رابطه‌ای میان افراد برقرار باشد. برای نشان دادن درستی این ادعا نیز می‌توانیم به شدیدترین انواع شر اشاره کنیم. مثلاً اگر شخصی تمام اعضای خانوادۀ شما را قطعه قطعه کند و برخی از آن قطعات را به عنوان هدیه برای شما ارسال کند، فارغ از اینکه چه نوع رابطه‌ای با او داریم و چه حالات و تصوراتی داریم، این عمل را می‌توان مصداق شر در نظر گرفت، یعنی موجب رنجش ما می‌شود. یا اگر شخصی تمام اموال ما را بدزدد یا از میان ببرد، فارغ از اینکه چه نوع رابطه‌ای با او داریم و چه حالات و تصوراتی داریم، این عمل را مصداق شر در نظر می‌گیریم. به دیگر عبارت، در این بررسی، باید از خود بپرسیم، آیا هیچ نوع رابطه‌ای وجود دارد که ظرفیت آن را داشته باشد تا ما را از شر نامیدن مواردی همچون «قطعه‌قطعه کردن اعضای خانواده»‌ یا «از میان بردن اموال و دارایی‌های شخص» منصرف کند. اگر هم چنین رابطه‌ای وجود داشته باشد، رابطه‌ای خاص و نادر خواهد بود. رابطه‌ای که در این زمینه ظرفیت بررسی دارد، «عشق» است.

عشق به عنوان یک رابطه چنان ظرفیتی دارد که هر تجربه‌ای که از جانب معشوق بر عاشق جاری می‌شود مطلوب و دلپذیر باشد. به قول سعدی «زهر از قبل تو نوشدارو…فحش از دهن تو طیبات است». گویی عاشق هر نوع ارتباط و تعاملی با معشوق را می‌پسندد و صرف در ارتباط بودن با او، فارغ از جزئیات کلام و رفتار او، برایش حسن محسوب می‌شود. تصور چنین رابطه‌ای البته چندان آسان نیست و در میان انواع عشق، این نوع از عشق از جمله نوادر است. این نوع از ذوب شدن در شخصی دیگر به توانایی و ظرفیتی وابسته است که بعید است بتوان آن را در همگان سراغ گرفت. اما اگر به طور کلی چنین رابطه‌ای میان دو شخص ممکن باشد، و انسان بدین شکل عاشق خداوند شود آنگاه مسئلۀ شر برای او حل خواهد شد. هر آنچه خداوند مستقیماً بر او روا دارد، از نظر او خیر خواهد بود چرا که هر نوع تعاملی که خداوند با او داشته باشد به واسطۀ این عشق خیر است. اگر خداوند با یک بلای طبیعی تمام اعضای خانواده او را از میان ببرد، اگر زیبایی ظاهریش را به‌وسیلۀ یک بیماری نابود کند، اگر دار و ندارش را دزد ببرد و خداوند مانع نشود و… هیچکدام مصداق شر محسوب نخواهند شد. اما اگر قرار باشد به‌واقع چنین تجربیاتی شر محسوب نشوند، یعنی باید چنین تجربیاتی موجب درد و رنج شخص نشوند، یا باید موجب لذت و خشنودی او نیز شوند. چرا که شر همان است که موجب درد و رنج بشر می‌شود. به‌نظر می‌رسد با تعریف چنین نوعی از عشق، ما در تلاش برای عبور از ظرفیت روان بشر هستیم. البته ناتوانی شخص من یا دیگر اشخاص در چنین نوع نگاهی دلیل بر رد امکان چنین رابطه‌ای میان انسان و خداوند نیست. اگر بگوییم که تنها برخی از افراد توان برقراری چنین ارتباطی با خداوند را دارند، آنگاه باید گفت که شر برای برخی مسئله و برای برخی مسئله نیست. در این حالت، برای آن دسته که شر مسئله محسوب می‌شود، به نوعی حاصل ناکارامدی روحی آنهاست که نمی‌توانند خود را در چنان ارتباط عاشقانۀ عمیقی با خداوند وارد کنند. در حالی که در بحثهای متداول بر سر مسئلۀ شر، بر ناتوانی ذهنی بشر در حل مسئلۀ شر تاکید می‌شود در چنین نگاهی بر ناتوانی عشق او باید تاکید کرد.

اگر چنین دیدگاهی را بپذیریم، افرادی که در چنان رابطه‌ای با خداوند قرار بگیرند، دیگر کاربردی برای «شر» نخواهند داشت. اما وقتی در نظر می‌گیریم که شر هم به رنج گفته می‌شود و هم به درد، به نظر می‌رسد شر همچنان برای عاشق هم کاربرد دارد. شاید بتوان گفت انسانی بر اثر شدت عشق به خداوند هیچگاه نمی‌رنجند، اما تصور اینکه به‌واسطۀ آن عشق درد را هم تجربه نکند نامعقول به نظر می‌رسد. اگر کسی شروع کند به قطعه قطعه کردن بدن شما، هرچقدر هم که عاشقِ خداوند یا هر کس دیگری باشید درد را تجربه خواهید کرد (در صورتی که بی‌حسی یا بیهوشی به کار گرفته نشده باشد). البته عشق می‌تواند در معنادار کردن درد و رنج نقش مهمی بازی کند و آن را قابل تحمل کند، اما تصور اینکه عشق بتواند مانع از تجربۀ درد که یک بخش مهم از شرور است بسیار دشوار است.  بنابراین، اگر آنچه گفتیم درست باشد، عشق به‌عنوان یک رابطه می‌تواند بخش بسیار مهمی از تجربه‌هایی که در حالت عادی موجب رنج بشر شود را تغییر دهد، اما چنین رابطه‌ای ظرفیت تغییر ماهیت درد را برای بشر ندارد. هرچقدر هم که عاشق یا فارغ باشید، قطعه قطعه شدن بدن شما، دردناک است و مصداق شر محسوب می‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

   

 

این پست دارای 3 نظر است

  1. حضرتی

    مثل وقتی که تیر از پای امام علی کشیدن بیرون و ایشون نفهمیدن

    1. Zoheir Noaparast

      مثالهای دیگری هم از این دست هستند، مثلا برخی از دراویش ظاهرا اجسامی را در جسم خود فرو میکنند یا برخی از راهبان بودایی بدون آنکه از جای خود حرکت کنند خودسوزی کامل میکنند. و باید بیشتر فکر کنم، در این رابطه ممنونم از کامنت خوبتان

  2. ben

    1- «برای آن دسته که شر مسئله محسوب می‌شود، به نوعی حاصل ناکارامدی روحی آنهاست که نمی‌توانند خود را در چنان ارتباط عاشقانۀ عمیقی با خداوند وارد کنند».
    شايد ريشه‌ي این «ناکارآمدی روحی» اتفاقاً همین شرور باشد كه شخص آن‌ها را مانعي جدي براي برقرای رابطه‌ی وجودی با خدا مي‌داند (حتي با این فرض که وجود شر از لحظ منطقی/فلسفی مشکلی برای وجود خدا ایجاد نکند). براي چنين شخصي وقتي شرور مسئله نيستد كه عاشق خدا باشد، و وقتي مي‌تواند عاشق خدا باشد كه مسئله‌ي شر براي‌اش به‌شكلي حل شده باشد. البته شايد مشكل اصلي او ناكارآمدي روحي عميق‌تري باشد كه شر را مانع عاشق‌شدن مي‌بيند! اما قرار بود بعد از عاشق‌شدن همه‌چيز را زيبا ديد، نه قبل‌اش.
    2- «این نوع از ذوب شدن در شخصی دیگر به توانایی و ظرفیتی وابسته است که بعید است بتوان آن را در همگان سراغ گرفت. اما اگر به طور کلی چنین رابطه‌ای میان دو شخص ممکن باشد، و انسان بدین شکل عاشق خداوند شود آنگاه مسئلۀ شر برای او حل خواهد شد».
    به‌نظرم براي بسياري از افراد صرفِ اعتماد هم مسئله را به همين صورت حل مي‌كند. من مي‌توانم به كسي كه عاشق‌اش نيستم اعتماد داشته باشم كه او دليل خوبي دارد براي كاري كه در ديد محدودِ من ناموجه جلوه مي‌كند. البته گاهي رنج به‌قدري است اعتمادِ صرف را از بين مي‌برد، ولي عشق را نه.
    البته اين به اين معناست كه كسي مي‌تواند خدا را عالم، قادر، خيرخواه و حكيم بداند، در نتيجه به افعال او اعتماد داشته باشد اما همچنان عاشق‌اش نشود (پس چه ويژگي‌اي از اين موجود او را شايسته‌ي پرستش/عشق‌ورزيدن مي‌كند؟).

نظرات بسته شده اند.