زهیر باقری نوعپرست
آیا بدون شر زندگی مطلوب خواهد بود؟ اگر زیباترین آثار ادبی و هنری٬ دستاوردهای ورزشی٬ کتابهای فلسفی و … را بررسی کنیم٬ درخواهیم یافت که شر در شکلگیری آنها نقشی اساسی داشته است. اگر صادق هدایت از حضور در میان مردمان ابله رنج نمیبرد٬ یا اگر احساس تنهایی و انقطاع از دیگران نمیکرد٬ یا اگر طرد نشده بود و مورد آزار و هجمه قرار نمیگرفت هرگز زمینه لازم برای خلق کتابهای داستانش شکل نمیگرفت. اگر ماروین هگلر ساعات بسیار زیاد را با تمرینهای ورزشی بسیار سخت و سنگین سپری نمیکرد و درد فیزیکی وارده بر عضلات و بدن خود را تحمل نمیکرد هرگز نمیتوانست به سطح بالای آمادگی جسمانی برسد و زیبایی خلق کند. بهطور معمول٬ انسانها میبایست از حلقه راحتی و امنیت و آسایش و تنپروری و ترس و … خارج شوند و مصیب و سختی و درد و رنج را به جان بخرند تا بتوانند چیزی در خور ستایش خلق کنند. همین آثاری که نتیجه مصیب و زجر است خود زمینه لذت و سرخوشی ما را بوجود میآورند. با خواندن این یا آن کتاب٬ یا تماشای این فیلم یا آن مسابقهٔ بوکس وجد و شادی در ما شکل میگیرد و کیفور میشویم. شر به خودی خود بد نیست٬ و چه بسیار شروری که میتوانند زمینهساز زیباترین و وجدبرانگیزترین آثار بشری شوند.
اگر در طرح مسئله شر تأکید ما تنها بر لذت و خوشی و غیاب هرگونه سختی و رنج باشد و پرسش ما اینچنین باشد «چرا خداوند جهان را به شکلی نیافرید که همواره خوشی و لذت محیا باشد و هر نوع درد و رنجی غایب باشد؟»٬ آیا در عین حال درخواست بوجود نیامدن آثار و دستاوردهای شگرف بشری را طرح نمیکنیم؟ آیا در عین حال درخواست نمیکنیم منابع متنوع لذت و خوشی از میان بروند؟ اگر نتوانیم به جایگزینی برای این نوع لذتها و سرخوشیها فکر کنیم٬ به شکل غیرمستقیم با طرح مسله شر به این شکل٬ خواهان از میان رفتن مهمترین سرچشمههای خوشی و لذت بشری در این دنیا هستیم. چنین درخواستی برای کسی که هدفش لذتجویی و لذتطلبی است پارادوکسیکال مینماید.
برای اینکه پارادوکسی در کار نباشد٬ شخص لذتجو یا باید انواع لذت را محدود کند (بهعنوان مثال تنها لذت تنانگی را مطلوب برشمارد) و تنها لذتهایی را در لیست خود قرار دهد که هیچ نوع درد و رنجی در رسیدن به آنها وجود ندارد یا مجبور است هر درد و رنجی را که خود زمینه آفرینش و شکل بخشیدن به لذت و سرخوشی دارند٬ مجاز برشمارد. از طرفی اگر بخواهیم انواع لذت را بسیار محدود کنیم و بهعنوان مثال همچون خیام آن را به باده و لالهرخی محدود کنیم٬ خود این محدودیت میتواند زمینهساز درد و رنج و مشقت بسیار شود. تکرار مکرر یک نوع خاص از لذت ملالآور میشود و مجبور خواهیم شد هر بار آن را با شدت و حدت بیشتری پیگیری کنیم تا جایی که به مرزهای توان جسمانی خود برسیم و موجبات درد و رنج جسمانی و به طبع آن روانی ما فراهم شود یا ممکن است موجب وابستگی و اعتیاد شود. با مجاز برشمردن درد و رنجهایی که به خلق شکوه و زیبایی میانجامند و خود زمینه لذت بردن را فراهم میکنند٬ شخص لذتجو تنها درد و رنجی را نامطلوب برمیشمارد که حاصل و نتیجهای ندارد یا بیهوده است.
اما برای اینکه مشخص کنیم شری بیحاصل و نتیجه است٬ نمیتوانیم به صورت انتزاعی صحبت کنیم. باید مشخص کنیم کدام شر در زندگی چه شخصی به چه دلیل بیهوده و بیحاصل شد. بیهوده بودن یا باهوده بودن شر٬ تا حد معنادار و مهمی در گرو واکنش هر فرد است. برای اینکه بتوانیم این نکته را بهتر متوجه شویم به تفکیکی که میان سختی و رنج صورت میگیرد نظر کنیم. ممکن است من ضعفی جسمانی داشته باشم٬ ممکن است دردی را متحمل شوم٬ ممکن است مال و ثروتم را از دست بدهم و… اینها همه یک سری واقعیت هستند که ممکن است در مورد من یا هر شخص دیگری صدق کنند. اما این سختیها و مصیبها یک چیزند٬ تفسیر من از آنها چیز دیگری است. آیا من از این مصیبتها رنج هم میبرم؟ رنج بردن یا نبردن من از اینها وابسته به تفسیر من از آنهاست. اگر من در حال ورزش کردن هستم و در تمرینات سخت بر جسمم درد شدیدی را تحمیل میکنم٬ از این درد رنج نمیبرم. یعنی بعدش با خودم نمیگویم «خدایا مگر من چه گناهی کردهام که باید بدنم درد بگیرد؟» یا «لعنت به این شانس٬ چرا عضلات من باید درد بگیرد؟» و سپس زانوی غم بغل نمیگیرم. از آنجا که من در این نوع درد مشخص٬ هدفی دارم و این درد در سایه آن هدف برای من تعریف میشود دیگر رنج نمیکشم. آیا میتوان همین سخن را در مورد سختیهایی که در سایه اهداف ما تعریف نشدهاند نیز گفت؟ اگر شخصی تمام مال و اموالش را از دست بدهد چه؟ در چنین موردی نیز تفسیر شخص نقشی اساسی بازی میکند. اگر نگاه شخص چنین باشد که هیچ چیز در این دنیا از اساس متعلق به کسی نیست و هر کسی میآید و میرود و به شکلهای مختلف و بنا به دلایلی که بسیاری از آنها خارج از اراده و انتخاب او بوده – بهعنوان مثال در کجا به دنیا آمده و در چه وضعیت مالی بزرگ شده و چه میزان ارث به او رسیده و… – بهرهای از دنیا برده و روزی آن را از دست خواهد داد٬ بسیار کمتر از شخص دیگری اذیت میشود که نگاهش به زندگی این است که هر چه در این دنیا هست حق اوست و باید همه را بدست بیاورد. گاهی مصیب و سختی بر شخص وارد میشود که در سایه اهداف او نبوده ولی شخص با انگیزه گرفتن از مصیبت و سختی وارده سعی میکند آن را در سایه هدف خود قرار دهد. فرض کنید شخصی در حال تمرین برای قهرمانی است و نزدیکترین شخص به او در همین زمان میمیرد. ممکن است شخصی در واکنش به این واقعیت ورزش را ترک کند و به مخدر یا الکل روی بیاورد اما شخص دیگری ممکن است تلاش خود را صدچندان کند و با خود بگوید این قهرمانی را کسب میکند و مدال خود را بر سر خاک محبوب خود خواهد برد و… مصیبتهای بسیاری در زندگی ما انسانها وجود دارد که به خودی خود نمیتوانند بیهوده یا باهوده باشند٬ واکنش ماست که آنها را بیهوده یا باهوده میکند. آیا من میتوانم این مصیب و آن بدبختی را به خدمت خودم دربیاورم؟ آیا میتوانم آن را تبدیل کنم به انگیزهای برای خلق یک تابلوی نقاشی؟ یک داستان؟ یک کتاب؟ رسیدن به سطحی مشخص در ورزشی خاص؟ و…
بنابراین٬ بدون اینکه بخواهیم به حکمت خدا ارجاع دهیم و بگوییم حکمتی در این بدبختی و مصیبت بود که تو از آن آگاه نیستی٬ میتوان دید که در برخی مواقع بیهوده بودن یا باهوده بودن بدبختی و مصیبت به نگاه انسان بستگی دارد. از این رو٬ یکی از عواملی که منجر به بیهوده انگاشتن بدبختی و مصیبتها میشود٬ نداشتن مهارتی است که بتوان طی آن بدبختی و مصیبت را به شکلی در خدمت خود بگیریم یا تفسیری مشخص از آن کنیم.
اما انواع خاصی از رنج بیهوده داریم که ارتباطی به خدا و فلک ندارد و آفریده خود انسان است. گاهی مصیبت و بدبختی خاصی در میان نیست ولی برخی رنج میبرند و فایدهٔ خاصی هم برای آنها و رشد و شخصیت و لذتشان ندارد. ممکن است گاهی شخصی دچار توهم و هذیانهای خودخواسته باشد و در اوهام خود سناریوسازی کند که همه به او بدی کردهاند٬ او را ضعیف نگاه داشتهاند٬ حق او را خوردهاند و … اما ضرورتی ندارد پای توهم و هذیان در میان باشد و ممکن است شخصی مشکلات بسیار کوچک را چنان بزرگ کند که مصیب و بدبختی جلوه کنند. البته به یک معنا میتوان ادعا کرد که هوده یا فایدهٔ چنین نوعی از رنج کشیدن این است که شخص میتواند ضمن تنپروری و بیکاری و بیعاری و تلاش نکردن خود را محق بداند و قهرمان یک تراژدی محقر در ذهن خود باشد. اما این رنج غیرضروری است و در نبود آن شخص میتواند به دستاوردها و لذتهای بسیار بزرگتری دست یابد و رشد کند و شکوفا شود.