زهیر باقری نوعپرست
داریوش شایگان
دربارهی خیام میگوید: «خیام تنها شاعر-متفکر ایرانی است که نظام افلاطونی جهان
را بهکلی زیرورو میکند. جابهجاسازی خیام نوعی بهتعلیق درآوردن «آن»ی است که
از استمرار میگریزد؛ استمراری است که تکرار و بازگشت ابدی پدیدههای مشابه است.
اما آنکه بیوقفه تکرار میشود و باز میگردد، انسان نیست. خیام مدام تکرار میکند
که ما دیگر هرگز بر صحنهی تماشاخانهی جهان بازنمیگردیم.» (شایگان، 1397،صص
36-37). تا بدینجا ما به خود عشق پرداختیم. پرسیدیم که آیا عشق میتواند در جهانی
در حال تغییر وجود داشته باشد یا تنها وهم است؟ و ناپایدار بودن جهان چه دلالتی
برای عشق دارد؟ حال باید بپرسیم آیا ما انسانها که هرگز تکرار نخواهیم شد و بخشی
از این جهان مدام در حال تغییر هستیم، خود بهقدری ثابت هستیم که بتوانیم «عاشق»
بمانیم؟ آیا معشوق بهقدر کافی ثابت است که بتوان عاشق او ماند؟ اگر نه، چگونه میتوان از عشق سخن گفت؟
این سؤالی است که باید دیر
یا زود از خودم بپرسم: «من که هستم؟» انگار من چیز ثابتی هستم؛ چیزی که تغییر نمیکند
و میتوانم بر همین اساس به تو بگویم «من» که هستم. در ظاهر امر به نظر میرسد یک
سری از «چیزها»، که منظورم اشیا است، ثابت و بدون تغییر هستند. من از بچگی یادم میآید
کوه البرز همیشه یک جور بوده و هر بار هم میروم ایران، میبینم دقیقاً همانطور
است. ولی واقعیت این است که در سطح ریز مولکولی و از این جور سطوح که به من و تو
خیلی مرتبط نیست، کوه البرز هم در حال تغییر است. اگر آن بزرگِ باشکوه در حال
تغییر است، من و تو که باشیم که تغییر نکنیم؟ اصلاً وقتی پای انسان در میان است،
صرفاً بحث تغییر سلولها نیست. درست است اگر من الان قدری کمتر غذا بخورم، لاغرتر
شده و اگر قدری بیشتر بخورم چاقتر میشوم. خب من کدامم؟ بله پاسخ درست از نظر تو
شاید این است: تو هر دویی. ولی مگر میشود؟ من که در آن واحد هر دوی اینها نیستم.
یعنی در آن واحد نمیتوانم زهیر 70 و زهیر 100 کیلیویی باشم. شدنی نیست. با فاصله
ممکن است یک روز این باشم و یک روز دیگر آنیکی. خب تکلیف چیست؟ من کدامم؟ آیا
بهتر این نیست که بگوییم ما دو زهیر داریم؟ البته این فقط از منظر مقیاس وزن و فقط
دو وزن مشخص است. اگر همهی اعداد ممکن برای وزن، همهی ترکیبات شیمایی ممکن برای
مغز، همهی جایگاههای اجتماعی ممکن و … را هم به معادله اضافه کنیم میبینیم که
اگر بخواهیم بنا را بر تعدد زهیر بگذاریم ممکن استn زهیر داشته باشیم. مثلاً اگر
من امپراطور خاورمیانه شوم یا مثلاً یک گدای کوچهگرد در بسطام شوم، آیا حاضری هر
دوی ما را یک زهیر برشماری؟ آیا این دو زهیر، تفاوتشان، تفاوت زهیر 70 و زهیر 100کیلویی
است؟ اگر من شیدا باشم یا اگر من افسرده باشم، آیا حاضری هر دوی این زهیرها را یک
نفر در نظر بگیری؟ آیا تفاوت بین این دو، تفاوت بین زهیر 70 و 100کیلویی است؟ اگر
من عاشق باشم یا فارغ چه؟ آیا حاضری این دو زهیر را یکی در نظر بگیری؟ آیا تفاوت
بین این دو، تفاوت بین زهیر 70 و 100 کیلیویی است؟ اگر من مذهبی یا لامذهب شوم چه؟
اگر و اگر و اگرهای دیگر. شاید این کلمه «زهیر» من را فریب میدهد. اسمها به طور
کلی حقهباز نیستند؟ مثلاً به یکی میگوییم «زهیر» و فکر میکنیم او یک پدیده ثابت
است. چرا؟ چون کلمهی «زهیر» همیشه کلمهی «زهیر» باقی میماند. ولی کلمهی «زهیر»
یک واقعیت ثابت را بازنمایی نمیکند. شخصی که کلمهی «زهیر» به او ارجاع میدهد،
مدام در حال تغییر است. یک روز شاد است، یک روز غمگین، یک روز تصمیم میگیرد مجاهد
فی سبیل باشد، یک روز تصمیم میگیرد کتاب بخواند، یک روز پولدار میشود و ولخرج
میشود و عیاش، یک روز تنگدست و صرفهجو، یک روز قمارباز است و یک روز عقل کل و…
کلمهی «زهیر» ثابت است، ولی آن شخصی که ما به او میگوییم «زهیر»، ثابت نیست. حتی
ممکن است یک روز یک پایش قطع شود، چشمهایش کور شوند یا هر چه. اصلاً شخص «زهیر»
کیست؟ سؤال این است. آیا چیزی شبیه به «آتمان» یا «روح» در پس همهی این «زهیر»ها
ننشسته و همان عاملی است که همهی این زهیرهای متفاوت را «زهیر» بنامیم؟ آیا «روح»
جدا از بدن، که جوهری جداست، همان ایدهی میخ ثابت بدون تغییر بیرون از جهان تغییر
نیست؟ یا نه؛ باید بپذیریم که «زهیر» هم مثل هر چیز دیگری در این جهان در حال
دگرگونی و تغییر است؟ اگر چنین باشد، یعنی منی که الان در این لحظه این شکل و ظاهر
خاص را دارم، این احساسات خاص را دارم، این حالت خاص را دارم، منی که الان «این»
هستم، هیچوقت نبوده است. خیلی یگانه است. همانطور که هر چه که پیشتر بودم هم
یگانه بوده و هر چه که بعدتر بشوم باز هم یگانه خواهد بود. یافتن لحظهی حال چه میشود؟ یعنی همین که بتوانم با همین زهیری
که الان هستم، لذت ببرم؟ یعنی چنان غرق خودِ این لحظهام شوم یا خیلی در آن خوب
بگنجم که زهیرهای قبلی و بعدی، زهیرهایی که میتوانستند باشند و نیستند، هیچکدام
برای من مهم نباشند؟ حسرت هیچ «زهیر» دیگری را ندارم و در انتظار هیچ «زهیر» دیگری
نیستم؟ اگر چنین شود، با اینکه من هم همچون هر چیز دیگری در این جهان در حال تغییر
و تحولم، چنان در منِ الانم خوب فرو میروم
که دگرگونی و تغییر برایت ملموس نیست. با اینکه لحظهای دیگر هم به «زهیر» دیگری
تبدیل خواهی شد، ولی چنان در «زهیر» هر لحظهات خوب میگنجی که رفتن از این «زهیر»
به آن «زهیر» را حس نمیکنی. شاید در برخی از مواقع در زندگی خود بتوانیم چنین در
لحظهی حال غرق شویم. ممکن است برای تو خواندن یک داستان چنین حالی ایجاد کند و
برای شخص دیگری ورزش کردن و برای سومی عشقبازی. خیلی وقتها هم البته ما اصلاً در
لحظهی حال حضور نداریم. وقتی سیب میخوری، بهجای آنکه ذهنت را معطوف به ذرات
سیبی کنی که گاز میزنی و بگذاری با زبان و دندانهایت درآمیزد، به هزار و یک چیز
دیگر که در آن لحظه وجود ندارد فکر میکنی و اصلاً نمیفهمی چه میخوری. یا ممکن
است وقتی در حال گاز گرفتن لبهای یار خود هستی، بهجای آنکه تمام وجودت معطوف به
نرمی آن لبها و فشردن آنها شود، در ذهن خود درگیر فکر کردن به لبهای شخص دیگری
باشی یا اصلاً به برنامههای فردا عصرت فکر کنی. در این چنین مواقعی، «خوردن» یک
عمل مکانیکی صرف است. شاید هم به سیب و لبهای مورد نظر بستگی دارد، ولی به هر حال
برخی اوقات هست که گاز زدن سیب و لب یار تو را تماماً غرق در لحظه میکنند. در
همان لحظه هم که در حال گاز گرفتن اینهایی، در حال تغییری؛ در حال تغییر از شخصی
که در آن لحظه فلان لب را گاز نگرفته به شخصی که در آن لحظه فلان لب را گاز میگیرد.
چه این گاز گرفتن بهصورت مکانیکی باشد و چه با حضور ذهن باشد، تو تغییر خواهی کرد
و دیگر آن شخص قبلی نیستی. اگر حضور ذهن داری و از گاز گرفتن لذت میبری، یعنی غرق
در لحظه هستی و از عبور از «من»های خودت
به دیگر «من»های خودت ناآگاه خواهی بود.
حال لب و گاز گرفتن را به
تمام وجوه وجودی خودت تعمیم بده؛ به افکارت که طی بحث و خواندن ممکن است تغییر
کند، به بدنت که با خوردن و ورزش کردن یا نکردن ممکن است تغییر کند، به احساساتت
که با قرار گرفتن در محیط امن و ناامن دستخوش تغییر خواهد بود. به نظر میرسد که
هیچکدام از ما، نه عاشق و نه معشوق و نه انسانهای عاری از عشق، از تغییر در امان
نیستیم. اگر نه «عاشق» و نه «معشوق» هیچکدام
ثابت باقی نمیمانند، چه تضمینی هست که پس از مدتی هرکدام از آنها به شخصی تبدیل نشود
که توسط آن یکی دیگر قابلشناسایی نیست؟ اگر چند ماه با یک شخص ارتباط مکانیکی
داشته باشی، یعنی همواره در حین هر عمل و تعاملی با او ذهنت جای دیگری باشد، ممکن
است یک روز از خواب مکانیکی خود برخیزی و ببینی شخصی که روبهروی توست، اصلاً
ارتباطی به تو ندارد؛ چراکه هر روز تغییر کرده است و تو تغییر کردهای، ولی متوجه
این تغییرات نبودهای و ذهنت جای دیگری بوده است. حال که بیدار شدهای، با شخصی
مواجهی که چندین ماه در حال تغییر بوده است و حال چندین ماه از تو فاصله گرفته است
چنان که تو از او فاصله گرفتهای. ولی اگر مکانیکی زندگی نکنیم چه؟ اگر همواره نزد
هم حضور داشته باشیم و غرق در لبهای هم، افکار هم، اعمال هم باشیم، هر چند هر دو
تغییر میکنیم و به سمت و سویی حرکت خواهیم کرد، این تغییرات چنان دستخوش تعامل و
دادوستد ماست که «فاصله» چندان معنا نخواهد یافت و برعکس، با تغییراتی که هر دوی
ما در آن سهیم هستیم و در آنها نقش بازی میکنیم، به هم نزدیکتر هم خواهیم شد. کلید
نزدیک شدن دو موجود در حال تغییر در دنیایی در حال تغییر، دریافتن لحظهی حال است.
لحظهی حال تنها چیزی است که ما داریم و اگر خود را با هم در آن غرق نکنیم، از هم
دور خواهیم شد. یافتن لحظهی حال دوگانهی «عاشق-معشوق» را هم در هم میریزد. در
عشقهای عرفانی «معشوق» نوعی ثبات و پایداری و به پیروی از آن انفعال دارد و عاشق
نیز واله آن موجود ثابت است. در عشق خیامی که افسانهی ثبات و تمام متعلقات آن
کنار گذشته شده، دو آدم با هم در حال درهمآمیختن و تغییر باهم هستند و نمیتوان
چنین نقشهایی برای دو طرف درگیر عشق قائل شد. از این رو شاید باید بهدنبال معادلهایی
برای «عاشق» و «معشوق» هم گشت؛ معادلهایی که یکی بر وزن «فاعل» و دیگری بر وزن
«مفعول» نباشد.
—
شایگان، داریوش (1397) نیچهی خیامی یا خیام نیچهای. مجلهی فرهنگی هنری
نگاه. صص 34- 39.
چه خوب بود و چه به موقع خواندمش.
خوشحالم که خواندیش و خوشت آمد
ارادت