هفتۀ پیش خدمت یکی از
علمای میانجادهای، علامه معطرمیرزا ثعلبمرام فارغالتحصیل از دانشگاه کاکسفورد
واقع در روستای بتهجقه در رشتۀ علوم عقلیه و منقلیه، بودیم. از آن رندهای جگرسوز
بود که دستی بر آتشهای کونین داشت و از خلل و فرج هستی به نیکی آگاه بود. ما نیز
فرصت را مغتنم شمردیم و از خدمت ایشان سؤالهایی پرسیدیم تا نقاط تاریک ذهنهایمان
را چراغانی کنیم. در میان بحثهایمان اختلافی میان علامه ثعلبمرام و آقای خیاطِ
دوران از دوستان دوستم، آقای توتونچی، پیش آمد. بحث آنها بر سر فلسفه بود. علامه ثعلبمرام
اعتقاد داشت که فلسفه نماد تعقل و خردورزی است و انسان، جامعه و بشریت بدون فلسفه دچار
خسران مبینی میشوند. سخن او این بود که فلسفه در پی آن است که بر ما معلوم کند کنه
واقعیت چیست، ذات آن چیست، از چه تشکیل شده و به چه شکل است، در پی آن است که به
ما بگوید آیا در هستی نظم برقرار است یا نه، ارادۀ آزاد داریم یا تعینیافتهایم،
خدایی هست یا نیست و غیره. آقای خیاطِ دوران با حرارتِ فلفلِ کاین به مخالفت
پرداخت و گفت که بر کسی معلوم نیست کنه واقعیت چیست، ذات آن چیست و از چه تشکیل
شده، کسی نمیداند نظمی در هستی برقرار است یا نه و یا این که آیا ارادۀ آزاد
داریم یا تعینیافتهایم و یا این که خدایی هست یا نیست. سپس جرعهای آب خورد و در
چشمهای علامه ثعلبمرام خیره شد و گفت «اگر کسی نمیداند پاسخ به این پرسشها
چیست، هرکس مدعی شود پاسخی در جیب خود دارد در حال رویابافی و افسانهپردازی است».
علامه که در این چنین موقعیتهایی دو فرض داشت هر دو را همزمان فعال کرد. اول این
که، خیاطِ دوران علمگراست و میخواهد بگوید فلسفه قصه است و فقط علم توان توصیف
واقعیت را دارد و دوم، خیاطِ دوران دچار جمود متشرعانه است و با هر گونه تعقلی
مخالف است، سپس این تیر دوشعبه را به سمت خیاطِ دوران روانه کرد. خیاط دوران در
کمال خونگرمی و محبت به او گفت «علامۀ عزیزم، اگر کسی به کلیات هستی اشراف ندارد،
یعنی نه با کمک فلسفه، نه با کمک علم و نه با کمک دین چنین اشرافی ندارد. هر چه در
مورد کلیات هستی گفته شود افسانه است.» علامه ثعلبمرام مثل خر بوریدان هاج و واج
مانده بود که کدام چشم ثعلبمرام را برای خیره شدن برگزیند تا بتواند نطق خود را
ایراد کند. در همین دوراهی اگزیستانسیالیستیِ بوریدانی گیر کرده بود که خیاطِ
دوران گفت «اما هم فلسفه، هم علم و هم دین به روایتی از کلیت هستی و کنه و ذات و
چیستی آن نیاز دارند؛ نیاز دارند از خدا و ارادۀ آزاد و نظم برای ما روایتی بسازند.
یعنی هم فلسفه، هم علم و هم دین به بافتن افسانهای نیاز دارند تا بر آن اساس
بتوانند به جزئیات زندگی و جهان بپردازند، به یک چارچوب و داربست نیاز دارند تا
بتوانند با تکیه برآن ریزهکاریهای ساختوساز واقعیت را تکمیل کنند. آن چارچوب و
داربست افسانه است». علامه ثعلبمرام با صدای بلند و فاتحانهای خندید و گفت «فلسفه
همان عقل است و تو مخالف آنی؛ مخالف عقلی، یعنی عقل نداری». در این لحظه بود که
ارتش مورچهها، که از آنجا رد میشد، توقف کرد، مورچهها با خود گفتند این ابلهان
چه میگویند، به نظر میرسد مست باشند. با احتیاط راه برویم تا مبادا ما را زیر
دست و پاهایشان له نکنند. قصد ندارم برایت از نبرد میان مورچهها و علامه ثعلبمرام
در یک جبهه و نبرد مورچهها و خیاطِ دوران در جبهه دیگر و نبرد آن دو انسان عالم وارسته
در جبهۀ سوم بگویم. چه خونریزیها که نشد و چه جانها که از تن خارج نشد. قصدم
فقط این بود که برایت بنویسم و بگویم از آن روز به این فکر میکنم که اگر سنگبنای
هر فهمی از هستی افسانه است، چرا باید بر سر واقعی بودن جزئیات موجود در هر کلیت
افسانهای این قدر با هم دعوا کنیم یا بحث کنیم یا اصلاً برایمان مهم باشد؟ آیا
اگر هر تصویر بزرگی که از هستی وجود دارد دروغ و فریب و خیال و وهمی بیش نیست،
اهمیت دارد که سنگی روی این سنگ بند شده یا این یکی؟ من از آن روز فکر میکنم اگر
بدانیم که هر تصویر کلیای از جهان، دروغ و فریب و خیال و وهمی بیش نیست، پس نباید
خیلی به سر و کلۀ هم بزنیم و بحث کنیم و نباید چیزی را جدی بگیریم. اما توتونچی میگوید
ما مجبوریم افسانه بپرورانیم، چون نمیتوانیم بدون داشتن یک تصویر و تصور از کلیت
هستی به زندگی و فعالیت بپردازیم و از طرفی هم اشرافی به واقعیت و کلیت هستی
نداریم. او میگوید ما به این افسانهها نیاز داریم تا اتفاقاً بتوانیم با هم
توافق کنیم که به چه شکل و بر چه مبنایی بر سر جزئیات دعوا کنیم و بحث کنیم و
اصلاً چه چیزهایی برایمان مهم باشد. توتونچی میگوید ما به دروغ و فریب و خیال و
وهم نیاز داریم تا واقعیت را جدی بگیریم.
فلسفه افسانهای بیش نیست
این پست دارای 2 نظر است
نظرات بسته شده اند.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه، “که به دنبال واقعیت” ره افسانه زدند …
شادی بطلب که حاصلِ عمر دمی است،
هر ذرّه ز خاکِ کیقبادی و جَمی است،
احوالِ جهان و اصلِ این عمر که هست،
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است.